با سلام خدمت دوستان عزیز و بزرگوارم و مخاطبان این مجال کوتاه
در این مقال قصد دارم در حد وسع و توان و تا جایی که زنجیر کوتاه خرد و نیروی عقل بنده اجازت رهایی مرا میدهد در مورد یک مسئله بنیادین تفکر بشری ، بحث کوتاهی داشته باشم ، امیدوارم که کاستی ها نواقص این نظریات تنها مودت و دوستی شما گرامیان عزیز را در ارشاد و راهنمایی بنده بر انگیزد و بر بنده ایراد کاستی استطاعت فکری را ببخشایید.
بنده میخواهم در اینجا گمان خود را در مورد اینکه : " ما هرگز نمی توانیم به عنوان یک انسان که همزمان خردمند است و قایل به انسانیت و اخلاق ... وجود خداوند باریتعالی را رد نماییم ! " تا جایی که میتوانم به اثبات نزدیک کنم.
***
در مورد وجود یا عدم وجود آفریدگار و خداوند در طی قرون متوالی و بسیار ، بحث های عقلی و فلسفی فراوان صورت گرفته است و در رد و اثبات هر دو نظر مجادلات بسیار صورت گرفته است که من در اینجا قصد ورود و بررسی هر چند پراکنده ی تمامی ساحت های این بحث را ندارم و ادعای آنرا نیز ....
اما میخواهم دوباره فرضی را مبنای بحث کوتاه خود قرار دهم و از آن نتیجه ای مبتنی بر عقل واستنتاج خرد بگیرم.
فرض کنیم خداوند وجود نداشته باشد و به صورت قطعی و یقینی این مسئله برای ما ثابت شده باشد.
حالا من به عنوان یک انسان چه موجودی هستم ؟ تکلیف و وظیفه من در قبال خودم در ابتدا چیست ؟ آیا اصولا" تکلیفی بر من مترتب خواهد بود یا خیر ؟
آیا من ملزم به رعایت چیزهایی که به آنها حقوق دیگران ، انسانیت ، قانون و یا اخلاق و ...هر چیز دیگری شبیه اینها میگویند هستم ؟ به چه دلیل؟ استدلال عقلی من برای این التزام چه خواهد بود؟
اگر نگاهی گذرا به تاریخ تفکر بشری و فلسفه ورزیهای انسان خردمند در طول حیات متمدن او بیاندازیم و آنرا از این دریچه در معرض کنکاش و تعمق قرار دهیم ، - از نظر بنده ، تنها - نتیجه عقلانی محکمی که میتوان گرفت این خواهد بود که انسان هر چه باشد و جهان اطراف او هر ماهیتی داشته باشد هرگز دلیلی نخواهد داشت تا از لذت ها و تمایلات خویشتن خود به هر دلیل بگذرد و به خاطر مصلحت فرد دیگر یا جمع و اجتماعآنرا فرو گذارد .
در واقع – در آنصورت - تنها در صورتی که یک اجبار مرا وادار به این التزام های گوناگون نماید نفع من حکم میکند که تن به این جبر دهم و در غیر این صورت کار من تنها عملی غیر عقلانی و بیهوده خواهد بود.
فرض کنید من تمایل دارم به خاطر رضایت خاطر خود و یا منفعتی که احتمال آنرا میدهم برای من واقع شود دیگری را قربانی نمایم حتا اگر آن دیگری فردی از افراد خانواده ء من باشد و یا تعدادی از افراد اجتماع اطراف من ...
چه چیز خردمندانه و یا دلیلی قاطع بر ان حکم میکند که من از این کار اجتناب کنم؟
اخلاق ؟ ...نفع من در صورت رعایت قانون توسط همه و راحتی من ؟ ... انسانیت ؟.... ولی اگر من قدرت آنرا داشته باشم تا بدون نیاز به رعایت شدن این قوانین توسط خود یا دیگران ، به نفع و لذت ایده آل خود برسم چه ؟ در آنصورت دلیل عقلانی من چه خواهد بود ؟
شفقت ؟ ترحم ؟ همخونی ؟ بستگی های خانوادگی و عاطفی ؟ بستگی نژادی و امثال اینها ؟...
اما تمام اینها چیزهایی ذهنی نیستند که مرا از به دست اوردن نهایت لذت و منفعت به صورتی احمقانه باز میدارند ؟؟؟ اینها امور فطری من هستند ؟ فطرت من چیست ؟ مگر من حیوان مادی گذرایی نیستم که نهایت و غایتی متوجه من و البته دیگران نیست ؟
چنین است که تنها با زیرکی و ریزبینی ، بدون تعارف و با قاطعیت متوجه میشویم تنها و تنها خردمندان واقعی که به وجود خداوند و هدف دار بودن جهان و غایت و نهایت موعودی اعتقاد ندارند، آنارشیستهای کامل و حقیقی هستندو هرگونه تخفیف در این نظریه ، فریب دادن خود و دیگران می نماید...
من فکر میکنم بزرگترین و خردمندترین و البته صادق ترین فیلسوف ملحد تاریخ بشریت به یقین " نیچه " بوده است.
اوست که بدون ملاحظات فریبکارانه وقتی" حکم به مردن خداوند" میدهد( در واقع دریافت نهایی خود از تفکر در باره جهان و علت آن و فهمیدن آنکه خداوند از ابتدا نبوده است ، نه به گمان برخی تنها پایان دوره استیلای مسیحیت بر ذهن بشر اروپایی ) تنها غایت مقبول و خردمندانه را برای بشر " نیل به قدرت" میداند و اخلاق و قانون را در هر صورتی ، فریبکاری و حقه ء انسان های ضعیف برای مراقبت از خود در برابر انسان قوی و نیرومند میداند .
نیچه به خوبی دریافته بود که با مرگ ایده ء خداوند و حساب وکتاب الهی ، انسان خردمند – و البته انسان دارای قدرت – هیچ دلیل عقلی برای التزام به قوانین ساخته دست بشر ندارد .
نیچه ، شتر سواری دولا دولا ی فیلسوفان ملحد پیش ازخود را در قبول ضمنی وجوب رعایت اخلاق و قانون را فریبکارانه و ناشی از حقارت و ضعف می پنداشت و این به دلیل ذهن درخشان و عقل و خرد بی ریا و قدرتمند نیچه بود که اورا وادار میکرد همچون فلاسفه دیگر به این حقارت تن درندهد.
البته قبل و بعد از نیچه هم کسانی بودند که تا حدودی این عدم التزام بشر را در صورت نبودن خداوند تشخیص داده بودند و تا حدی در سیستم فلسفی خود انرا جای داده بودند ولی هرگز مانند نیچه جراءت و جسارت ابراز قاطع و بدون سازش آنرا به صورت خالص و عیان به خود نداده بودند.
دقت و توجه در آراء برخی از فلاسفه یونان باستان ، و بعدها سیستمهای فلسفی مانند آنچه که در پس زمینه افکار کسانی مثل : شوپنهاور ، هگل ، و دیگران ... این دریافت همراه با وحشت و ترس از ابراز قاطعانه و کامل و بی پروای آنرا، از پس لفافه های پیچیده برای ما آشکار میسازد .
یکی از نمودهای منطقی این دریافت ها آراء ماکیاولی ست که نسخه ای برای پادشاهان و حاکمان است – صاحبان همان قدرت مورد اشاره نیچه هرچند که در سطح ! و به دور از ژرفای ا ندیشه نیچه... _ تا از مزایا ی
عقل و خرد انسانی استفاده ببرند و این انرژی نهفته در اتمهای اعتقاد به الحاد را برای رسیدن به نهایت رهایی از قیود انسانی و به طبع آن کامروایی مادی ، آزاد سازند !!
آنارشیستهای کامل و حقیقی نیز این را به خوبی درک کرده بودند و فهمیده بودند تمام این قصه های بی سر و ته ، حقه بازیهای اجتماع است برای حفاظت از ضعیفان و ممانعت از کامروایی انسانهای قوی و شایسته لذت بردن !... واین منطقی ترین نتیجه ء الحاد و تفکر ملهم از آن میتواند باشد و هر چه غیر از این باشد ، التقاتی و به دور از اصالت و صداقت راستین است.
جالب است که مجرمان و تبهکاران جوامع انسانی در این رابطه ، بصورتی غریزی این مطلب را بدیهی فرض میکنند و" توانایی" را تنها مجوز انجام هر نوع فعالیت مورد خواست خود میشمرند و به درستی این مطلب را درک کرده و در روش خود بکار میبندند. در حقیقت آنها فیلسوفان عامی صادق تری از اندیشمندان ماتریالیست و ملحد جوامع دیروز و امروز هستند.
حتا دقت در زندگی حیوانات هم با تعجب فراوان ما را به همین نتیجه میرساند. حیوانات تنها بر اساس قانون قدرت و برتری سطح کامیابی خود را تعیین میکنند . و تنها مانع آنها در اجرای کامل این امر نیروی غریزه است که برخی از گونه های حیوانی را به سمت زندگی اجتماعی و به طبع آن ترجیح منفعت جمعی بر کامیابی فردی می کشاند . جالب اینجاست که هر چه گونه حیوان ضعیف تر باشد این نیاز غریضی به زندگی اجتماعی فزونی میابد .
در حالیکه با حیرت بسیار قوی ترین نوع حیوانات جهان و نیرومند ترینشان که انسان باشد ، به عکس تمامی حیوانات با فزونی قدرت اش اجتماعی تر شده است . واین دلیلی آشکار است بر فطری بودن اعتقاد به خدا در انسان و به طبع آن وجود اخلاق و قانون که نیاز ابتدایی اجتماعی بودن است ...
مسئله ای که فسلفه قدرت درست عکس آنرا برای ما تجویز میکند ، یعنی تبعیت از سود فردی و کامرانی قدرتمندانه و بی توجه به اخلاق که متضاد زندگی اجتماعی ست و به معنای دوری از جامعه و قوانین آن و زندگی مشابه با حیوان قدرتمند است...
- چنین رویکردی نیز به نوعی دیگر در فلسفه " روسو " و بازگشت به طبیعت اش به نوعی دیگر بروز می یابد – ...
در واقع و به زبان ساده ، دنیای ملحد و در عین حال پایبند به برخی اخلاقیات و قوانین انسانی مثل حقوق بشر از نظر عقلانی ، تنها جامعه ای فریبکار و به دور از خرد ناب میتواند باشد – که به گمان بنده چنین نیز هست – و آن جامعه ملغمه ایست از بی اعتقادی به خدا و معاد و غایت جهان و... نتایج منطقی اعتقاد به خداوند و .... !!!
سرقتی از روی ناچاری و برای فراموشی چالش اصلی و مهم " فرض نبودن خداوند و سیستم حساب و کتاب اخروی "...
... در واقع همین امر است که دنیای مدرن امروز ما با تمام نیرویی که برای فراموشی خداوند بکار میبرد همواره نتیجه ء عکس میگیرد و هر روز اعتقاد به خداوند یکتا و گسترش ادیان توحیدی مشهود تر میگردد و یا لا اقل این اعتقاد و ادیان اینچنین_ بر خالاف تصور و انتظار دنیای مدرن _ از بین نمی رود !
جالب اینجاست که بسیاری از اوقات ، حکومتهایی که ظاهر مذهبی و دینی دارند و در حقیقت باطنی ساخته شده از همان فلسفه اصالت قدرت را در پس چهره ظاهری خود پنهان کرده اند ، و از اعتقاد به خداوند و ادیان الهی ، استفاده هایی در جهت عکس فلسفه وجودی آنها میبرند و البته به صورتی طبیعی مخالف نتایج فطری آن یعنی " حقوق بشر و اخلاق حقیقی" هستند !!!
در واقع مذهب برای چنین قدرتهایی تنها حکم یک وسیله ابراز قدرت و سلاحی قدرتمند را بازی میکند و اندکی توجه و دقت ، ساختار درونی مبتنی بر فلسفه اصالت قدرت ( یا همان نتیجه طبیعی و عقلانی الحاد ) را در آنها آشکار میکند !!!
به همین دلیل است که دیکتاتوریهای مذهبی ، رفاقت و نسبتی دیرینه را با قدرتهای استعماری و ملحد نشان میدهند .
در پایان باز هم میخواهم این سؤال ها را از خودم و شما بپرسم ...
" آیا التزام به اخلاق و حقوق بشری بدون اعتقاد به خداوند ممکن است ؟ و اگر هست آیا عقلانی و منطقی و خردمندانه می نماید ؟ " .......
**********
منتظر نظرات شما میمانم... .
" یا حق "
با سلام خدمت دوستان عزیز و ارجمندم
در این فرصت قصد دارم تا در مورد مسئله ای که چند وقت پیش از این با دوستی گرامی و بسیار بزرگوار در مورد آن صحبت میکردیم نظرم را بنویسم ، و آن مسئله این بود که چرا تمامی ادیان و پیامبران الهی که در قرآن به آنها اشاره شده است در منطقه خاور میانه و این حوالی هستند و به نظر می آید که قرآن ریشه گرفته از فرهنگ و افسانه های همین مناطق است تا چیزی که خود ادعا دارد و یا مسلمانان می گویند…
پیامبرانی هم که در قرآن به ایشان اشارت شده است به نظر می آید که متعلق به همین سرزمینها باشند و به قرآن محسور در حوزه مکانی و فرهنگی محدودی ست و در اصل اطلاع ویا اعتنایی به از خارج این محدوده ندارد ...ودلیل آن اینکه در قرآن هیچ اشاره ای به پیامبران احتمالی که در سرزمینهای دیگر – به عنوان مثال در قاره آمریکا – آمده باشند ، ندارد...
به نظر منطقی میرسید و قرار شد من راجع به آن فکر کنم ...
راستش را بخواهید با این قرار من پرتاب شدم به دوران نوجوانی ...زمانیکه مثل حالا خیلی درگیر این نوع مثال بودم و البته در سطح وساحت دیگری. یادم آمد وقتی که مربی ادیان ما در جلسات خاصی که در آن دوران میرفتیم در مورد پیامبران صاحب کتاب و رسولان و فرستادگان خدا در طول تاریخ بحث میکرد و من همین سؤال را از او پرسیده بودم...
راستش آنروزها فضا جور دیگری بود ! مربی ما فکر میکرد این مسایل بدیهی است و سؤال من به نظرش بی ربط آمده بود و به کلمه "خاور میانه" هم گفته بودم و کنار پیغمبران گذاشته بودم میخندید ... ولی من همان روزها میدانستم جواب ندادن مربی از نادانی اوست و سؤال من سالها بی جواب مانده بود ...
راستش را بخواهید من در یک خانوادهء مذهبی به دنیا آمدم . جایی که طبق معمول دین را مثل بدیهیات زندگی از پدر و مادرت یاد میگیری و دلیل و فرصت زیادی برای پرسش و کنکاش هم البته نداری ... بعد از سالها و قاطی شدن بیشتر با کتاب و پرسش و شک و چیزهایی شبیه فلسفه و فلسفیدن! به تدریج اعتقاد دوران نوجوانی تبدیل شد به شک جوانی و بعد الحاد مطلقی که نشان باسواد شدن بود و تاءسف به حال گذشته و ....
اینها را مینویسم تنها به خاطر اینکه این مسیر قدری روشن و واضح باشد و گرنه بسیاری از ما این دوران ها را از سر گذرانده ایم ... و البته باقی ماندن و یا نماندن بر بی اعتقادی آن دوران را به تنهایی دلیل بر هیچ چیز نمیدانم و نه فضیلتی برایش قائلم و نه رضالتی !...
به نظر من این تجارب و ادراک ما از اتفاقات اطرافمان است که آنها را برای ما معنا دار و یا پوچ و بی معنی جلوه میدهد و بستگی به بی نهایت جزئیات متفاوت دارد و ... بگذریم .
غرض از این اطالهء کلام این بود که بگویم این ایمان نیم بند حالا همان ارث خانواده گی من نیست که برایم مانده باشد و در گم کردن و پیدا کردنی دوباره به این منزل رسیده ام که معلوم نیست جایی هم باشد یا نباشد ...
به هر حال به خودم آمدم و دیدم سؤال بی جواب دیروز امروز برابرم مانده است و هنوز مربی جوان میخندد و من حیرانم ...
تا جایی که همت قاصر و غم نان و هزار درد بی درمان دیگر اجازه داد در پی جواب گشتم و البته حالا نظری هم برای خود دارم که نمیدانم تا چه حد میتواند منطقی و درست باشد یا...
***
به نظر می آید اگر بخواهیم سنگ بنایی برای استدلالات خود درست کنیم که بر مشترکاتی استوار باشد آن وجود خداوند است .
فرض را بر این میگذاریم که خداوند وجود دارد و برای هدایت و رستگاری بنده گانش پیامبرانی میفرستد . و ادیان را روش دستیابی به رستگاری قرار میدهد. در این صورت خداوند باید بداند که آینده دنیا را کدام یک از روشهای رستگاری یا همان ادیان مختلف خواهند ساخت بر فرض اینکه در اصل این ادیان باقی بمانند.
دنیای امروز ما به وضوح نشان میدهد که از میان تمامی ادیانی که ادعای اصالت و جاودانگی داشته اند ، امروزه چند دین اصلی در واقع فاتح پهنه زمین و زندگی بشر هستند.(?)
در واقع امروز مواجه ی اصلی مابین دین اسلام در یک طرف و مسیحیت و یهود در طرف دیگر به عنوان قدرتمند ترین اعتقادات باقی مانده در طول اعصار هستند. در نگاهی ظریف و با دقت متوجه این نکته میشویم که حتا آئینهایی مانند آئین بودا ، هندوئیسم و... امثال آن به تدریج در حال از بین رفتن و کمرنگ شدن هستند . در کشورهایی که این آئینها روزگاری حاکم مطلق بودند امروزه به تدریج مسیحیت و یهود و اسلام به دلایل مختلف در حال گسترش و جانشینی آن حاکمیت هستند و به نظر میرسد آئینها و دینهای دیگر اگر هم به تمامی محو و نابود نشوند به تدریج تبدیل به یادگاریهای کلکسیونی و کمیاب از سنتهای فراموش شده میشوند.
پس به فرض اینکه خداوند به این موضوع از قبل علم داشته است و قرآن نیز کلام خود او باشد منطقی به نظر میرسد که قرآن مبحث اصلی اش ادیان حاکم و باقی در تاریخ باشد و بحث از آئینها و ادیان گذرا ننماید .
به عنوان مثال اگر ما امروز شاهد از بین رفتن یهودیت بودیم و به جای آن مثلن دین اقوامی از منطقه آمریکای جنوبی همه گیر میشد و به عنوان یکی از مسایل اصلی اعتقادی و جریان ساز عالم مطرح بود ، در آنصورت اشتباه بودن رویکرد چنین کتابی معلوم میشد و ما در می یافتیم که تمرکز قرآن بر مسایل بی ربط بوده و از تحولی چنان آشکار بی خبر بوده است و در آنصورت بدیهی بود که اصالت آن کتاب مخدوش میشد.
از جهت دیگر اینکه بنا بر اعترا قرآن و کتابهای آسمانی مورد قبول قرآن خداوند متعال تعداد زیادی پیامبر و رسول برای مردم نقاط مختلف جهان فرستاده است و به قول مشهور هر گز قومی را بی راهنما باقی نگذاشته است.
تعداد رسولان الهی بنا بر برخی از روایات 124000 ویا به قولی 140000 بوده است . در قرآن تنها نام معدودی از پیغام بران الهی ذکر شده است و ادعای خود قرآن نیز این نیست که تمامی ادیان و اقوام و مسیر هدایت یا ضلالت و نا بودی و یا ... آنها را بیان داشته است .
پس میتوان چنین فرض کرد که در قرآن تنها به ذکر اهم ادیان و پیامبران قناعت شده و ماندگار ترین دینها که همین ادیان منطقه دیر پای تمدن انسانی ست مورد کنکاش قرار گرفته است.
در مورد اینکه آیا به واقع تمامی اقوام جهان ، مثلن مردم آمریکای جنوبی و یا استرالیا نیز دارای پیامبر موحدی بوده اند که ابلاغ توحید و رسالت الهی تکمیل شده باشد ؟ بایست گفت که: بنا بر ادعا و تحقیق بسیاری از محققین و متفکران ادیان جهان قدیم ترین و ریشه دار ترین نوع پرستش در تمامی نواحی جهان و در بین انسانهای باستانی پرستش یک خدا و یا "تک خدایی" بوده است.
تا جایی که حتا برخی از مخالفین از این نکته به عنوان دلیلی بر اصلیل نبودن ادیان الهی یهود ، مسیحیت و اسلام، سه دین توحیدی بزرگ جهان وادیان توحیدی دیگر یاد می کنند و این ادیان را ادامه همان میل پرستش ناشناخته ها به دلیل جهل و ترس مردم میدانند و تک خدایی را در واقع ابتدایی ترین نوع پرستش مینامند ...(?)
(هر چند برخی یهودیت را ابتدایی ترین دین توحیدی و سرآغاز تک خدایی میدانند اما بررسی های عمیق تر محققین خلاف آنرا نشان میدهد و سابقه ء توحید رزا بسیار قدیمتر از آن میدانند. )
این خود می تواند دلیلی باشد بر این که ، فرض ما را در مورد وجود پیامبران الهی در تمامی نقاط جهان و در میان تمامی اقوام جهان اگرچه اثبات نکند اما لااقل راه انکار آن را نیز مسدود نماید. بنا بر ادعای قرآن و کتب آسمانی نخستین نوع بشر دارای هوش و خصلت انسانی که همان نخستین آدم روی زمین از نظر قرآن باشد ، پیامبر خدا بوده است و این نکته مطابق با یافته های ما در مورد تاریخ پرستش خداوند است.
اما اینکه چرا در برخی از نقاط و در میان برخی از اقوام حتا ردی از یکتا پرستی مطابق با روش پیامبران الهی نمی یابیم ، بر میگردد به تحول و تغییر ویا نابود شدن آئین پیامبران در طول قرون متمادی، چنانکه در مورد ادیان جدید تر نیز شاهد این استحاله ها هستیم . و دیگر اینکه در برخی از نقاط جهان روش پیامبران الهی اصلن همه گیر نشده است و در زیر آوار قرنها مدفون شده و مسکوت مانده است.
در این صورت نیز هدایت الهی برای تمامی مردم مخدوش نخواهد شد ، زیرا هدایت رسولان الهی لازم نیست برای تک تک افراد بشر باشد و منظور نوع بشر است که پیام توحید پیامبران به نوع بشر به قطع رسیده و خواهد رسید و در مورد افرادی که این پیام را به هیچ وجه دریافت نکرده اند نیز به طور قطع و یقین خداوند با علم و عدالت و رحمت خود قضاوت خواهد کرد و این هرگز دلیلی برای رد اصل رسالت – چنانچه برخی گفته اند – از نظر عقلی و استدلالی نمی باشد.
پس به این دلایل اینکه در قرآن تنها به ادیان و پیامبران محدودی در ناحیه ای محدود پرداخته شده است نمی تواند دلیل محدودیت دید قرآن باشد ، زیرا چنانچه عرض شد آینده جهان در ادیان همین منطقه محدود خلاصه میشود و شواهد آن حتا امروز به وضوح آشکار است.
در پایان باید عرض کنم که این تنها نظر و عقیدهء بنده حقیر است و به طبع ایراد فراوان نیز ممکن است بر آن وارد باشد ، اگر چه مبنای این نظرات بر تحقیقات و نظریات علمای قدیم و جدید دیگر است و من تنها برداشتهایم را در اینجا ذکر کردم.
امیدوارم مخاطبان گرامی و نازنین این صفحات بنده را از کاستی های این سخن آگاه کنند و نظرات گرانبهای خود را برای ما بنویسند که به طور قطع و یقین این بحث محدود به این نظرات نمیشود و جا برای برداشتها و استدلالات مختلف همچنان باز است .
تنها آنچه که با ارزش و شریف است ، خرد و عقل آدمی ست و اینکه ما تسلیم چیزی که برخلاف خرد است نشویم و درک آنرا که عقل اثبات میکند کوشا باشیم که این تنها راه انسانیت و شرافت است.
انشاءلله مباحث بعدی در این مورد در صورت لزوم با همفکری شما پیگیری خواهد شد .
شاد و مست و غزلخوان باشید و عشق همراهتان باد.
یا عالم به کل شیء
**********************************
?. http://digital01.wordpress.com/2008/04/25/39
?. رجوع شود به " تولدی دیگر" نوشته : شجاءالدین شفا - بخش پرستش توحیدی -
و منابع ذکر شده در آن و امثالهم...