هو اللطیف
****************************************************************
در پس این روزهای ویران شدن ، صعب و سنگین قلم کشیدم روی دفترم و این چند رباعی را
جان کندم ! به امید آن نمیدانم کدام روز ... پیشکش به چشمان شما
و برای او که از پیش چشمم کنار کشید
اما ، اما از ژرفای جانم تکان نخورد ...
***
من هر شب ـ از اندوه ـ تو را می جویم
وز خشک ترین شاخه شب می رویم !
هی گریه ،غزل ،گریه غزل ،گریه ...غزل ...
... در اشک دل خویش تو را می شویم
**
بعد از تو غمی به جان من کرده رسوب
بد دیدی از این همیشه رسوا ـ ای خوب ! ـ
حق داشتی و ... دل از هوایم کندی ،
شرجی ترم از هوای سنگین جنوب !
**
دیوانه شدم ، از تو جدایم کردند
در حسرت و تردید رهایم کردند
این کوچه خیابان ، به همین بی ربطی
انگشت نشان بچه هایم کردند !!
**
بی " تو " شب بی ستاره ام می ریزد !
" درد " از همه سوگواره ام می ریزد
آنقدر به سینه در فراقت زده ام ،
" زخم " از دل پاره پاره ام می ریزد !
**
" تو " پاک ترین فرشته ی دلسردی !
" تو " عشق به غم ـ سرای من آوردی ...
... اما من بدکار تو را رنجاندم ،
« حق داری اگر به آسمان برگردی ! »?
***
علیرضا ی بی " تو " ...
****************************
?. یادم نیست از کجا ...
*****************************************************