سید ضیاء قاسمی از شاعران خوش قریحه و زلال افغانستان است که پس از مدتی طولانی که سرزمین ما افتخار میزبانی اش را داشت و از این طریق به بنده نیز دوستی پر ثمرشان را هدیه داده بود به افغانستان برگشته اند و دوستان خود را در دلتنگی دوری خویش بیقرار نموده اند. قصیده ء زیر از غلامرضا طریقی ست در همین دلتنگی ها ...
***
بس است هر چه زمین از من و تو بار کشید
چگونه می شود از زندگی کنار کشید ؟
چقدر می شود آیا به روی این دیوار
برای پنجره نقاشی بهار کشید ؟
برای دور زدن در مدار بی پایان
چقدر باید از این پای خسته کار کشید ؟
گلایه از تو ندارم چرا که آن نقاش
مرا پیاده کشید و تو را سوار کشید
حکایـت من و تو داستان تکه یخی ست
که در برابر خورشید انتظار کشید
چگونه می شود از مردم خمار نگفت
ولی هزار رقم دیده خمار کشید ؟
اگر بهشت برای من و تو است چرا
پس از هبوط ، خدا دور آن حصار کشید ؟
چرا هر آنچه هوس را اسیر کرد اما
برای تک تکشان نقشه فرار کشید ؟
خدا نخست سری زد به جبه منصور
سپس به دست خودش جبه را به دار کشید
خودش به فطرت ابلیس سرکشی آموخت
و بعد نقطه ضعفی گرفت و جار کشید
غزل ، قصیده اگر شد مقصر آن دستی است
که طرح قصه ما را ادامه دا ر کشید ...
**********************************************
( به سید ضیا قاسمی که غربتش زودتر از من پایان گرفت )
*****************************************************
به نقل از وب لاگ دوست عزیزم: سید ضیاء http://yomgan.blogfa.com/