ساعت ویکتوریا

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
... براي سومين بار خواب مرا تعبير کردي ، هفته قبل از آمدنت خانه و حياط را آب و جارو کرده بودم و انتظار تو را مي کشيدم ، همانروز بعد از آمدن پدرت ، بچه هاي سپاه و همرزمان تو از بابلسر و جاهاي ديگر آمدند و خبر زخمي شدنت را به من دادند.
اما آنها نمي دانستند که من براي مراحل سخت تري آماده شده بودم و انتظارم درباره ي عزيزترين گلم چه بود! ...
ادامه در وبلاگ سرافرازان
***************************************
به ياد شما هستم و اميدوارم که در تمام ايام ، مراحل ترقي را بپيماييد.
***************************************
از مطالب زيبا و پر محتواتون استفاده کردم
***************************************
الهي شهيد شي